جدول جو
جدول جو

معنی خش نشین - جستجوی لغت در جدول جو

خش نشین
خوش نشین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل نشین
تصویر دل نشین
آنچه در دل نشیند، دل پسند، خوشایند، مرغوب، مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
راه نشین، غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
ویژگی کسی که از هر جا خوشش بیاید در آنجا اقامت می کند یا می نشیند، ویژگی کارگر کشاورزی که زمین و خانه ندارد، آفتاب نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
ته نشست، آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
آنکه پیش کسی بنشیند، کسی که نزدیک چیزی یا جایی بنشیند، پازاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ نِ)
آنچه به تک نشیند ازدرد و جز آن. (آنندراج). آنچه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد. ته نشسته. (فرهنگ فارسی معین) :
ز جوش باده درد ته نشین بالانشین گردد
ز موج خنده ترسم خط برون آید از آن لبها.
ناظر علی (از آنندراج).
، مواد دارویی که بر اثر عدم انحلال در حلاّل یا در نتیجۀ ترکیبهای شیمیایی راسب شوند، درد. راسب. (فرهنگ فارسی معین). رسوب و درد. (ناظم الاطباء). دردی. لرت. لرد. رسوب
لغت نامه دهخدا
(اَ وَهْ)
پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد. (ناظم الاطباء). از عالم مسندنشین. (آنندراج) :
هرکه شد تاجدار و تخت نشین
تاج او آسمان و تخت زمین.
نظامی.
کآن تخت نشین که اوج سای است
خرد است ولی بزرگ رای است.
نظامی.
تاج بخش شهان تخت نشین
مشرق و مغربش بزیر نگین.
؟ (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 322).
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَدد)
که پیش نشیند، آنکه در صدر جلوس کند:
پیشگاه ستم عالم را
داور پیش نشین بایستی.
خاقانی.
، آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد، و در پیش کسی یا چیزی نشیند:
پروانه که نور شمع افروخت
چون پیش نشین شمع شد سوخت.
نظامی.
، (در زایمان) دایه. پازاج. (جهانگیری). ماما. قابله. مام ناف. ماماچه که هنگام زادن زنان حامله را در پیش نشیند و اعانت کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نِ)
حالت و عمل خوش نشین. (یادداشت مؤلف) ، محافظ دولتی که از برای وی اراضی معین شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ)
کنایه از محبوب، زیرا که چشم عشاق جلوه گاه اوست. (آنندراج). معشوق و محبوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قلعه ای است بفاصله 3500 گزی در شمال غرب قریۀ گل آباد. واقع در علاقۀ حکومت درجۀ اول گرمسیر مربوط به حکومت اعلای گرشک و موقعیت آن بین خط 63 درجه و 45 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 30 درجه و 33 دقیقه و 36 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) :
با خاک نشینان بنشین تا گویند
هر چیز سبک تر است بالا باشد.
خاقانی.
، مرده چونکه در خاک کنندش:
ای دو جهان زیرزمین از چه ای
خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟
نظامی.
، (اصطلاح تصوف) واصل:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند.
حاجی ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
(اَ فَهْ)
ردیف. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(کُ شَ)
نامی که سابقاً به قسمت جنوبی هند و چین اطلاق می شده است
لغت نامه دهخدا
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
حضور حریفان بس خوش نشین
به تخصیص صدر اخص صدر دین.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2).
من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم
چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم.
ظهوری (از آنندراج).
تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار
نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را.
صائب (از آنندراج).
صراحی بود کودک خوش نشین
ندارد چسان گریه در آستین.
ملاطغرا (از آنندراج).
، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین).
- امثال:
اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از صف نشین
تصویر صف نشین
مهمان، محفلی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دوستان بعد از شام خوردن در جایی برای صحبت نشیند و نخسبد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم نشین
تصویر چشم نشین
محبوب (زیرا که چشم عاشقان جلوه گاه اوست) معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
متواضع و خاکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نشینی
تصویر خوش نشینی
عمل و حالت خوش نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت نشین
تصویر تخت نشین
پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
ته ظرف نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نشین
تصویر پس نشین
آنکه در عقب نشیند، ردیف (سواری)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در صدر جلوس کند: پیشگاه ستم عالم را داور پیش نشین بایستی. (خاقانی)، آنکه در پیش کسی یا چیزی نشیند آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد: پروانه که نور شمع افروخت چون پیش نشین شمع شدن سوخت. (نظامی)، زنی که هنگام زادن زن حامله در پیش وی نشیند و او را یاری کند قابله ماما مام ناف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
((رَ نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، راه نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم نشین
تصویر چشم نشین
((~. نِ))
کنایه از محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
((~. نِ))
آن چه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد، ته نشست، آن چه براثر رسوب کردن باقی می ماند، رسوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
((نِ))
کسی که در بالای مجلس نشیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
((~. نِ))
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند
فرهنگ فارسی معین
کولی چادرنشین، کسی که به دلخواه هر جا اقامت نماید، خانه
فرهنگ گویش مازندرانی